فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پروانه ای از جنس مادر

بت پرستی مدرن

وقت نماز مغرب شده بود مشغول نماز شدم الله اکبر بسم الله الرحمن الرحیم  یه دفعه یادم اومد که برای شام امشب پیازمون تموم شده الحمدلله رب العالمین یه سر رفتم تو یخچال و یادم اومد آهان به همسرم زنگ بزنم بگم تخم مرغ هم آخریشه الرحمن الرحیم راستی نون هم میخوایم مالک یوم الدین آخ آخ اون لباس خوشگله که برای فاطمه خریده بودم قطره آهن روش ریخت سیاه شد ایاک نعبد و ایاک نستعین یاد لباسی که برای فاطمه موقع تولدش دوختم افتادم اهدنا الصراط المستقیم چقدر همه ازم تعریف کردن صراط الذین انعمت علیهم راستی چرا عمه همسرم که دعوتش کردم نیومد  غیر المغضوب علیهم چقدر لباس زهرا خوشگل بود یادم باشه ازش بپرسم از کجا خریده منم برم بخرم حتما به...
29 آبان 1392

کتاب جوان و انتخاب بزرگ

مدتی است که با چند تا از دوستان تصمیم گرفتیم با هم کتاب بخونیم سیر پیشنهادی استاد طاهر زاده را شروع کردیم از سایت لب المیزان که تو پیوندهای روزانه ام هست کتاب جوان و انتخاب بزرگ اولین کتاب بود میتونید از سایت دانلود کنید خلاصه را براتون میزارم اگه دوست داشتید شما هم همراهیمون کنید بفرمایید ادامه مطلب این قسمت را دوست خوبم بانوی آذری زحمت خلاصه کردنش را کشیده   سلام همونطور که تو پست قبلیم گفته بود من قسمتی از کتاب جوان و انتخاب بزرگ رو خوندم. خیلی کتاب خوبی بود توصیه میکنم شما هم بخونید. از دیروز که خوندم تمام غم هام رفته و احساس سبکی و آرامش میکنم... چند تا از نکات مهم رو که خوندم اینجا میذارم ولی اگه کاملشو میخواید با...
28 آبان 1392

سوپاپ

دیروز فاطمه خیلی اذیت بود به خاطر واکسنش تب داشت همش بهونه میگرفت و بغل میخواست تقریبا به هیچ کارم نرسیدم غذا درست نکرده بودم لباسایی که فاطمه از تو کشوها پخش زمین کرده بود همچنان خونه را تبدیل به بازار شام کرده بود ظرفها هم تو ظرفشویی مونده بود و تمام روز داشتم به نقشی که تو خونه داشتم فکر میکردم و به فاطمه میرسیدم نقش زن بودن مادر بودنم به این نتیجه رسیدم که وجود زن تو خونه باید مثل سوپاپ باشه باید بتونه خوب شرایط خونه را بررسی و مدیریت کنه و ببینه اگه فشاری روی افراد خونه هست یا فضای خونه فشار اضافی را بفرسته بیرون تا بتونه محیط آرومی را برای اعضای خانواده محیا کنه بعد فکر کردم که من تا الان چقدر موفق بودم . راستش دیدم هیچی و یک ص...
12 آبان 1392

السلام علیک یا اباعبدالله

صدای قافله ای از حجاز میآید                        گمانم آنکه به حج رفته باز میآید امام کعبه و زمزم امام سعی و صفا                         به قتلگه به شوق الاه میآید
8 آبان 1392

تولدت مبارک

یک سال گذشت عزیز مادر تو این یک سال خیلی بزرگ شدی ماشاالله لا حول ولا قوه الا باالله العلی العظیم    حسابی شیر خوردی قلت زدی سینه خیز رفتی نشستی غذا خور شدی چهار دست و پا رفتی ایستادی اولین قدمهاتو برداشتی زمین خوردی بلند شدی راه افتادی. گریه گردی خندیدی مریض شدی بی اشتها شدی خوب شدی دندون درآوردی قهقهه زدی............ چه زیبا یاد گرفتی تلاش کردی بزرگ شدی چه سیر صعودی زیبایی را پیش گرفتی .  یک سال گذشت از مادر بودنم و من همچنان اندر خم یک کوچه مانده ام................. باید رشد میکردم ولی بیشتر گره خوردم باید دل میکندم ولی وابسته تر شدم باید آسمانی میشدم ولی زمینی تر شدم مادی تر شدم کاروان منتظر نمیماند...
6 آبان 1392

1. پایان فصل و شروع فصلی نو (هو الاول - هو الآخر)

از شروع هفته 37 بارداری هر روز منتظر احساس کردن نشونه ای از شروع پروسه زایمان توی خودم میگشتم ولی دریغ از یک نشونه حتی یک انقباض کوچولو را هم درک نکردم کم کم داشتم مطمئن میشدم که شما قراره همون8 آبان که دکتر تاریخ زایمان طبیعی داده راس 40 هفته به دنیا بیای . روز اول آبان بود که برای ویزیت هفتگی دکتر میرفتم و دکتر برام سونو فیزیکال نوشت و گفت جوابش را فردا براش ببرم. شب با بابایی رفتیم سونو تکونای شما خوب خوب بود ولی باید با هر تکون ضربان قلبت هم بالا میرفت که اینطور نبود البته دکتر سونو خیلی نگران نبود و گفت از اونجایی که وزن شما کم است بهتره تا همون 8 آبان منتظر باشیم تا خوب خوب وزن بگیری . شب رفتیم خونه مادر جون تا فردا از اونجا برم بی...
6 آبان 1392
1